چقدر این قرآن در اختیار ما هست و
نمیریم سراغش تا حقایق زندگی خودمون رو پیدا کنیم.
پیامبر(ص) روز قیامت می گه
"رب ان قومی اتخذوا هذا القران مهجورا”
ماها با ضرب المثلها زندگی میکنیم نه با قرآن.
با از قدیم گفتن زندگی می کنیم ولی کاری به حرفهای خالقمون نداریم.
ما حقایق احکام رو نمی بینیم و همه چیز رو نقص می بینیم.
“والعادیات ضبحا فالموریات قدحا …
همین طور قسم میخوره که بگه
ان الانسان لربه لکنود
انسان دست روی کمبودها میگذاره...
با هزار زحمت و استرس از هفته قبل تماس می گیری و
برای روز عروسیت با دوستات هماهنگ می کنی و می گن میایم.
مخصوصا کارت رو حتما به دست دوستان مجردت می رسونی که مادر پدر هاشون مطمئن باشن عروسیه.
روز عروسی سرتو که می چرخونی می بینی هیـــــــــــــــــــــچکی نیومده.
آخه عزیز من کاری دیگه داری ایــــــــــنهمه روز خدا وجود داره
یه روز دیگه قرار میزاشتی حتما باید سر عروسی من می پیچوندی؟!
سه چهار روز دیگه عروسی دوستمه، عروسی من که نیومد ولی من عقدش رفته بودم.
زنگی چیزی نزده و کارتی هم نفرستاده خب رسما دعوت نمیخواد بکنه.
آخه عروس عزیز! نمی خوای منو عروسیت دعوت کنی من بیچاره چه گناهی داشتم که نباید روز عروسیم می دیدمت؟!
پ.ن: سی تا کارت اختصاصی برای من بود که هر فردی رو خواستم دعوت کنم.
کارت ها رو به دوست هام و معلم ها و غیره دادم.
نکته جالبش این بود که با توجه به شناختی که از همه شون داشتم وقتی قرار شد اونهایی که گفتن قطعا میان و اونهایی که
معلوم نیست بیان رو بنویسم کل افراد سی تا کارت رو درون لیست غیر قطعی ها نوشتم هرچند که خیلی ها گفته بودن میان!
خب عزیزان من شما دلتون میومد به شمای یک نفر یک کارت گنده بدیم اونوقت
برای خیلی از فامیل های ده دوازده نفره یک کارت بدیم و پشتش بنویسیم : آقای فلانی به همراه خانواده و داماد ؟!؟!
رسما از همه رفیق رفقا مرسی
می ری سمت یخچال
مقداری میوه بر می داری
میل می کنی و در آخر بشقابی مملو از پوست میوه داخل سینک ظرفشویی دیده می شود.
نهار و شام می خوری و در آخر ظروف بر روی سفره باقی می ماند و می روی به دنبال کارهایت.
ظرف شستن که نگو حالت را بهم می زند.
پاک کردن گاز؟ جارو کردن و رفت و روب خانه؟اصلا.
دخترم فلان کارو انجام میدی؟
-درس دارم.؛ حال ندارم.؛ حسش نمیاد.؛ به پسرت بگو
حالا می روی به خانه ی خودت از خانه ی مادرت.
ظرف میوه را میشویی و خشک می کنی و برق می اندازی ظرف غذا را نیز هم
سفره را نیز هم
جارو و رفت و روب
یخ حوض
سابیدن مس
خانم! یک کم بشین استراحت کن!درساتو خوندی؟
- کارهام مونده
هیـــــــــــــــــــــــــچ جا خونه ی خود آدم نمی شه
دلم می خواد کل ایام فاطمیه دور باشم.
از همه.
ایام فاطمیه است دیگه.
اشالا که بتونم لونه نباشم.خونه باشم.تنهای تنهای تنها....
به نام غیر اخلاقی از این واقعیت ها بگذر.
اما واقعیت ها از من و تو ِجامعه نمی گذرند.
واقعیت تلخ تلخ است
آنقدر تلخ که...
تا حالا دیدی یکی از صبح تا شب چیزی نخوره؟ رژیم لاغری نیستا، فقط پول نداره همین!
دستمزد میلیونی فوتبالیست ها از بیت المال
از بیت المال ای که برای همین هایی است که یک صد تومنی هم برایشان کلی پول است...
کمک مالی به کشور های قحطی زده و نزده از بیت المال...
خلاصه می گم می خوای با اینهمه بد بختی توی جامعه که یکی از معمولی هاش اینه
سرتو بگیر بالا با افتخار بگو ما همچین استفاده هایی از بیت المال داریم...
صورت خسته نگران و بی آرامش و مریض که غایم شده بود زیر آرایش غلیظ
زخمی از خاطرات تلخ دیروز چشم میدوخت به خیابون سرد بی روح
با تحمل سنگینی نگاه آدما ادامه میداد او به راه نا تمام
و اولین بار برای آخرین راه بهتره بگم بگم که آخرین چاه
تنها دو دل تو فکر و با تعجب دنبال چی بود پول یا توجه؟
تو روزگاری که هرکسی دنبال آشناست دخترک میگرده پی یه فرد ناشناس
که از اون غریبه ها یه عده ماییم آروم اشاره زد که شیشتو بده پایین
فقط میتونیم امشب و با تو باشیم و بس اینو گفت و نشست و در ماشینو بست
پسر میخواست سر صحبتو وا کنه زود تیکه مینداخت منتظر واکنش بود
ولی دخترک صداشو نمیشنید تو دنیایی بود که به سادگی نمیشه دید
دیدی که بعضی وقتا بغضی تو گلوته نمیخوای گریه کنی جلو کسی که پلوته
هــــــــــی امان از زمان زمانی که دیگه برد توان از این زبان
بی همراه و بیهوده رهسپار این راه بی نور و هم صدا سپرده خود رو به دست باد
اسیر زندون لحظه ها تو دلش دردای بیکران
خسته از حرفای دیگران اسیر مردای بیمرام و اشک میباره باز
پسر گفت لعنت به این بخت بد خونه ی ما میمونه واسه یه وقت بعد
سعی نکن با سکوتت زیر پوستم بری اگه پایه ای میتونیم خونه دوستم بریم
خــــب حاضری با دو نفر باشی یا نه؟ معلوم که رفتار دخترک ناشیانست
سوال تکرار شد حاضری باشی یا نه؟ و دختر به فکر یک شب و یک آشیانست
گفت بریم من که همه چیو از دم باختم گناهش پای اونا که منو پس انداختن
عصبانی از خاطرات خاموش قدیمه پی محبت میگرده توی آغوش غریبه
تو خونه ای رشد کرد که عشق نبود جای عشق مشت و فحش و زیر چشم کبود
پدری که جلو مشکلات مختلف ضعیفه فقط زورش میرسه به دختر ضریفش
با خودش گفت پشتم به کیا قرصه خونوادم اونارو خدا بیامرزه
اون موقع کی بود احترام به حرفاش بزاره حالا مجبور بود تنشو به حراج بزاره
بی همراه و بیهوده رهسپار این راه بی نور و هم صدا سپرده خود رو به دست باد
اسیر زندون لحظه ها تو دلش دردای بیکران
خسته از حرفای دیگران اسیر مردای بیمرام واشک میباره باز
ببین تو این قصه هارو میشنوی و میری بعد چند بار شنیدن ازش میگذری و سیری
ممنون از اونی که به دیگری شعرمو پاس داد بگذریم بریم سراغ ادامه داستانی
که امروز نوشتنش رو مود من بود این یه دردیه که به خیلیا بوده مربوط
کوه غم بود ولی یه نور انبوه پشت کوهه واسه ناامیدی زوده هنوز
کاری ندارم به اینکه کارش خلاف شرعه ولی واسه رابطه ها اول علاقه شرطه
وگرنه یه روحه که روی جسمی سواره چطور تو آغوشی بره وقتی حسی نداره
تو این روزگار دردناک و سیاه بی شرم ای کاش بگه نگهدار من پیاده میشم
راه برای ادامه دادن زیاده بیشک ای کاش بگه نگه دار من پیاده میشم
حتی ذره ای
حتی ذره ای...
دبیرستان و پیش دانشگاهی که می رفتم
حس می کردم بچه ها منو به عنوان آدمی که ازشون مذهبی تره و
بیشتر از سنش میدونه میشناسن.
حالا که فکر می کنم حس می کنم اون ها آدم های بزرگواری بودند و
می خواستن با اون رفتارهاشون به من حس ارزشمندی القا کنند تا آدم بشم...
حالا نمیدونم این بوده یا اون بوده؟!
می گه : ...یه مـــــــــــــــــــــــــــــــــُشـــــــــــــــــــــــت اراذل و اوباش...
_هر وقت احسااس کردی اینا می ارزن می تونی نجاتشون بدی!
از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام:
أنت بمنزلتی من ربی!
یعنی پیغمبر اکرم کسی است که می تونه از تک تک ماها امیرالمومنین بسازه اما ما هستیم که نمی خواهیم!
ضعف از فاعل نیست ضعف از قابل است، امیرالمومنین گیرنده اش قوی بود، شد میزان اعمال!