سه شنبه جشن غدیر بچه های دبیرستان بود و خلاصه...
چهارشنبه هم جشن حوزه که تعطیل شد و همان سه شنبه یهو تمامی برنامه ها از قبیل سخنران و مداح جور شدند و حتی عیدی نیز هم!
جشن دبیرستان:
نیم ساعت قبل جشن رسیدم.با زهم سرایدار به راحتی آمده بود کنار در مدرسه و پرده را کنار زده و داشت همان اسم معهود را صدا می کرد: خانم فلانی!خانم فلانی! خانم فلانی!
اگر میشد حتما با عصبانیت با او دعوا می گرفتم.
هرچند بیشتر تقصیرها گردن او نیست.
مهمترین تقصیر از مدیر مدرسه است که گرچه مذهبی نماست ولی خود مقید نیست.که اگر مقید بود که ذره ای از جسم خودش یا بچه های مدرسه اش را نامحرم نبیند
وقتی مرد ای وارد مدرسه میشد حتما به بچه ها اعلام می کرد که مرد در مدرسه حضور دارد تا آنها که می خواهند حجابشان را رعایت کنند
اگر مقید بود به موسسه طبقه پایین مدرسه حتما دستور می داد معلم مرد تان وقتی می خواهد بیاید و از در بالا برود بیرون قبل اش به ما خبر دهید تا بیحجابی در راهرو نباشد
که اگر مقید بود ... اصلا خوشم نمی آید از برخی ادعاها و عمل های اینجوری
از پارسال که وارد این مدرسه شده ام هرروز مشکل اینکه چرا مرد می آید داخل مدرسه و هیچ نمیگویید و چرا سرایدار براحتی می آید و هیچ نمی گویید بوده و هست و در جواب می گویند: چیکارمیشه کرد ما هر دفعه می گوییم نیایند!
جالب است که در کارهای دیگر همه مدیر مدیر می گویند و از او حساب می برند.سر حفظ حجاب ما و بچه ها که می رسد مدیر نمی تواند یک تذکر محکم به سرایدار بدهد که
آقا! شما چون سرایدار هستی به ما محرم نیسسسستی!!!!پس بجای اینکه بیایی پرده مدرسه را کنار بزنی و خانم فلانی را صدا کنی از طریق آیفون بیرون مدرسه صحبت کن.
سخنران برنامه آقای دوست محمدی بود و 6-7 تا از بچه ها قبلا در سخنرانی او شرکت کرده بودند و کشته مرده ی حرفهایش بودند.
حرفهای سخنران جالب بود و شاید جذاب، اما من یک حس بدی پیدا کردم که در انتهای مطلب خواهم گفت.
بعد سخنران هم خانمی برای مولودی آمد.ابتدا پرسید حاج آقا رفتند؟ مسئولینی که پایین بودند گفتند بله!رفتند!
خانم گفت خب میتونیم شروع کنیم و ابتدا دعای فرج را با حال خاصی با بچه ها خواندند و بعد شروع کردند به مولودی خواندن.
ساعت12 بود و باید می آمدم بالا تا بروم حوزه. دیدیم که به به حاج آقا هنوز از مدرسه نرفته بیرون و ظاهرا منتظر است تا ماشین سرایدار درست شود.اصلا هم فکر نکنید که صدای بلندگوی مولودی خوان زیاد بود و از بالا کاملا واضح شنیده میشد ها.
اصلا فکر نکنید که مسئولین از جمله مدیر و معلم پرورشی بالا بودند و هم میدانستند حاج آقا هست و هم می دانستند صدای به چه زیبایی آن خانم مداح دارد به گوش می رسد!
-الان به ذهنم رسید که ای کاش همانموقع می رفتم و به مداح می گفتم که آقا بالاست...این هم از بیفکریهای بنده است که بموقع یادم نمی آید چه کنم و بعد مرگ سهراب یادم می افتد...
الطاف خفیه الهی:
دقیقا همانوقت که مادر زنگ زد و من داشتم می رفتم بیرون؛ مولودی در حال خواندن بود و بچه ها شووور گرفته بودند و همخوانی می کردند.و دست می زدند.
اینجا بود که یکهو برق رفت! و بلند گو دیگر نمیتوانست صدای آن خانم را به بالا برساند!
دیروز به معلم پرورشی پیامک زدم که: یکچیزی فهمیدم، تا شما و مدیر مقید نباشید که ذره ای از شما و بچه ها را نامحرم نبیند هیچ کاری برای نیامدن مرد ها به مدرسه نمیتوان کرد.فی الحال از شما و مدیر به شهدا شکایت میکنم، شاید در مراحل بعدی ب امام زمان عج!
حوزه که رسیدم فهمیدم چهارشنبه تعطیل است.
زنگ اول با خانم حاج عبدالباقی تفسیر داشتیم ، بحث راجع به سیاق بود و مواقعی که بین سیاق و شان نزول تفاوت است،گفت خییلی دلم میخواد که آیه غدیر را بگویم و بعد درس را رویش پیاده کنیم.
هنوز معلوم نبود فردا حوزه ما تعطیل میشد یانه.استاد دلش را زد به دریا و آیه غدیر را از ابتدای 3 مائده شروع کرد به توضیح. این از سخنران یهو جور شده مراسم جشن غدیر!
زنگ بعد عقاید داشتیم که من و خانم مادر رفتیم پشت پرده و مادر مینوشت و من هم به استراحت و گوش دادن به درس ادامه می دادم.گاهی هم با shmeessenger با زهرا چت می کردم و زهرا تذکر می داد که بچه درستو گوش بده!
بعد استراحت(عقاید) هم عوامل داشتیم و تا مدیر آمد درس بدهد همه گفتیم عیدی درس نداشته باشیم.مدیر می خواست نصیحت کند که گفتم بچه ها ما اومدیم اینجا درس بخونیم!!! در همین حال جلویی ها برگشتند و اصلا تهدیدم نکردند.
مدیر هم قبول کردند و قرار شد یکی از خانم ها بیاید مولودی بخواند.خواند و تمام شد و بعد آن زنگ زده بود دخترش بیاید.دخترش آمد و خواند ما هم آب شدیم از خجالت! دختر اول دبیرستان آنچنان مولودی خواند که نگو... این هم از مولودی خوان یهو جور شده!
عیدی هم گرفتیم.و پایان مجلس.
و حالا نکات سخنرانی آقای دوست محمدی.
من سخنان ایشان را شخصی برای خودم برداشت می کردم و هرچه می گفت با مسایل روزمره ی خودم تطبیق می دادم نه آن موضوع خفنی که ایشان مطرح کرد.
نمی دانم به قدر این3-4نکته دیگر بچه ها هم برداشت کرده اند یا خیر.
بحث سر این بود که یک دختری که دارایی های خودش را نمی بیند و هی می خواهد ببینید فلانی و بصاری چی دارند که من ندارم آخرش چه می شود.
نکاتی که من برداشت کردم و به نظرم مفید بود _البته باتوجه به زندگی روزمره خودم نه موضوع بحث ایشان_ :
1. باطل رفتنیه چون ریشه نداره.
2.روی ظلم خونه بنا نکنید چون ویرانه!
3.خدا می گه هرکاری می خوای بکن ولی یجوری نباش که خوردت کنند و خوار بشی!
4.مواظب باش تا ریشه نزدی سر از زمین در نیاری وگرنه کلاغه می خورتت؛ ولی اگر ریشه داشته باشی وقتی سرتو بالا بگیری حتی اگه شاخ هاتم بشکنن باز جوونه می زنی.
5.دونه وقتی جوونه می زنه که بشکنه.دنیا هم جای شکستنه.ما که اول و آخر باید بشکنیم پس چرا تو راه خوب نشکنیم؟!
و حالا نقد من:
بحث سر این بود که یک دختری که دارایی های خودش را نمی بیند و هی می خواهد ببینید فلانی و بصاری چی دارند که من ندارم آخرش چه می شود.
و دختری که دوست پسر انتخاب می کند آخرش چه می شود.و کجاهارا خراب می کند تا مثلا زندگی خودش را درست کند و آخرش هم زندگی اش درست نمی شود و زندگی دیگران را هم خراب کرده است.
بحث شاید جالب می بود.اما کمی برای من تنفر زا بود من باب اینکه کیست که نداند دختر دبیرستانی ها اکثرا دوست پسر دارند؟
و تنفر زا بود برایم چون گرچه پارسال در پیش دانشگاهی من مثلا مذهبی شون بودم ولی اینقدر با بچه ها رفیق بودم که بدانم کی دوست پسر دارد و کی ندارد و کی مزاحم تلفنی می شود و کی قرار ملاقات دارد با رفیقش و الخ.
یکی از سخنان حاج آقا این بود که از زبان یک دختر 35ساله که الان کارتن خواب بود و قبلا دوست پسر داشته و غیره میگفت: (( چندمین خانه ای که خراب کردم خانه ی خدا بود...با این کارها خدا را از دلم بیرون کردم و دیگری جایش آمد))
خب تنفر من برای این است که گرچه کارهای اون دختر بد بوده اما آیا خدا واقعا از دل ما بیرون می رود؟؟خدا ما را ول می کند هرچند که ما بد باشیم؟
و اینکه در مدرسه ای که اینگونه افراد هستند که رفیق تلفنی و دیداری دارند _آخرین موردش را خودم دوشنبه شنیدم که دختری یکساعت مدرسه را پیچونده بود و رفته بود سرقرار،همان دوشنبه!_
آیا واقعا دختری که این را بشنود می گوید وای وای وای چه کار بدی کردم برم توبه کنم؟دختری که می شنود خدا با این کارها از دلش بیرون شده آیا برمی گردد که توبه کند و جور دیگری بشود و به اصطلاح خوووب بشود؟!
و نکته تنفر زای بعدی هم این بود که این سخنران یکجوری از دختران خیابانی صحبت می کرد که انگار نمی داند باعث و بانی اینها خود طلاب و روحانی ها بوده اند با کم کاری ها و گاه سیاست های مسخره شان!
انگار خودش یک آدم متشخصی است و آن دختر بیچاره که خیابانی شده وای وای وای چه آدم مزخرف و احمق و بیشعور و شیطان صفت ای است؟
لحن ایشون یجوری بود که انگار اون دختر ها خیلی بد اند خیلی خیلی پست اند و...
پارسال شب تاسوعا مجلس حاج آقا امجد بودیم...مضمون یکی از سخنانشان این بود که تو که آمدی عزاداری امام حسین ع اگر یکنفر را از خودت پایین تر ببینی تو مسلمان نیستی.
نمی دانم برخی چه پنداری از خودشان دارند که به خودشان حق می دهند آن دخترهای بیچاره را مورد توهین قرار دهند...
حرف من با ایشان این است که شما که داری از معضل دختران خیابانی می گویی به این فکر نکرده ای خودت باعث و بانی خیابان خوابی آنها هم هستی؟شما که جای بازگشتی برای شان باقی نگذاشته ای چطور می خواهی جامعه اصلاح شود.؟
شما که با کم کاری هایت گذاشتی خیابانی بشوند حداقل راه بازگشت شان را نبند!