به نام غیر اخلاقی از این واقعیت ها بگذر.
اما واقعیت ها از من و تو ِجامعه نمی گذرند.
واقعیت تلخ تلخ است
آنقدر تلخ که...
تا حالا دیدی یکی از صبح تا شب چیزی نخوره؟ رژیم لاغری نیستا، فقط پول نداره همین!
دستمزد میلیونی فوتبالیست ها از بیت المال
از بیت المال ای که برای همین هایی است که یک صد تومنی هم برایشان کلی پول است...
کمک مالی به کشور های قحطی زده و نزده از بیت المال...
خلاصه می گم می خوای با اینهمه بد بختی توی جامعه که یکی از معمولی هاش اینه
سرتو بگیر بالا با افتخار بگو ما همچین استفاده هایی از بیت المال داریم...
صورت خسته نگران و بی آرامش و مریض که غایم شده بود زیر آرایش غلیظ
زخمی از خاطرات تلخ دیروز چشم میدوخت به خیابون سرد بی روح
با تحمل سنگینی نگاه آدما ادامه میداد او به راه نا تمام
و اولین بار برای آخرین راه بهتره بگم بگم که آخرین چاه
تنها دو دل تو فکر و با تعجب دنبال چی بود پول یا توجه؟
تو روزگاری که هرکسی دنبال آشناست دخترک میگرده پی یه فرد ناشناس
که از اون غریبه ها یه عده ماییم آروم اشاره زد که شیشتو بده پایین
فقط میتونیم امشب و با تو باشیم و بس اینو گفت و نشست و در ماشینو بست
پسر میخواست سر صحبتو وا کنه زود تیکه مینداخت منتظر واکنش بود
ولی دخترک صداشو نمیشنید تو دنیایی بود که به سادگی نمیشه دید
دیدی که بعضی وقتا بغضی تو گلوته نمیخوای گریه کنی جلو کسی که پلوته
هــــــــــی امان از زمان زمانی که دیگه برد توان از این زبان
بی همراه و بیهوده رهسپار این راه بی نور و هم صدا سپرده خود رو به دست باد
اسیر زندون لحظه ها تو دلش دردای بیکران
خسته از حرفای دیگران اسیر مردای بیمرام و اشک میباره باز
پسر گفت لعنت به این بخت بد خونه ی ما میمونه واسه یه وقت بعد
سعی نکن با سکوتت زیر پوستم بری اگه پایه ای میتونیم خونه دوستم بریم
خــــب حاضری با دو نفر باشی یا نه؟ معلوم که رفتار دخترک ناشیانست
سوال تکرار شد حاضری باشی یا نه؟ و دختر به فکر یک شب و یک آشیانست
گفت بریم من که همه چیو از دم باختم گناهش پای اونا که منو پس انداختن
عصبانی از خاطرات خاموش قدیمه پی محبت میگرده توی آغوش غریبه
تو خونه ای رشد کرد که عشق نبود جای عشق مشت و فحش و زیر چشم کبود
پدری که جلو مشکلات مختلف ضعیفه فقط زورش میرسه به دختر ضریفش
با خودش گفت پشتم به کیا قرصه خونوادم اونارو خدا بیامرزه
اون موقع کی بود احترام به حرفاش بزاره حالا مجبور بود تنشو به حراج بزاره
بی همراه و بیهوده رهسپار این راه بی نور و هم صدا سپرده خود رو به دست باد
اسیر زندون لحظه ها تو دلش دردای بیکران
خسته از حرفای دیگران اسیر مردای بیمرام واشک میباره باز
ببین تو این قصه هارو میشنوی و میری بعد چند بار شنیدن ازش میگذری و سیری
ممنون از اونی که به دیگری شعرمو پاس داد بگذریم بریم سراغ ادامه داستانی
که امروز نوشتنش رو مود من بود این یه دردیه که به خیلیا بوده مربوط
کوه غم بود ولی یه نور انبوه پشت کوهه واسه ناامیدی زوده هنوز
کاری ندارم به اینکه کارش خلاف شرعه ولی واسه رابطه ها اول علاقه شرطه
وگرنه یه روحه که روی جسمی سواره چطور تو آغوشی بره وقتی حسی نداره
تو این روزگار دردناک و سیاه بی شرم ای کاش بگه نگهدار من پیاده میشم
راه برای ادامه دادن زیاده بیشک ای کاش بگه نگه دار من پیاده میشم