man-bito-hargez.sabablog.com
اشک رازي استلبخند رازي استعشق رازي استاشک آن شب لبخند عشق ام بود.¤قصه نيستم که بگويينغمه نيستم که بخواني صدا نيستم که بشنوي يا چيزي چنان که ببيني يا چيزي چنان که بداني...من درد مشترک اممرا فرياد کن.دست ات را به من بده دست هاي تو با من آشناستاي دير يافته با تو سخن مي گويميه سان ابر که با توفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دريابه سان پرنده که با بهاربه سان درخت که با جنگل سخن مي گويد زيرا که من ريشه هاي تو را در يافته ام زيرا که صداي من با صداي تو آشناست.